داستان امام زاده جعلی و مردمی که بر بت خود ساخته سجده میکنند !

نازنینی برایم داستانی نقل میکرد که شاید شرح آن خالی از لطف نباشد .
.
در سال ۱۳۴۷ شمسی زلزله ای با قدرت تخریب بسیار زیاد ، که به زلزله کاخک گناباد معروف شد در خراسان اتفاق میافتد که عملا سه شهر گناباد ، طبس و فردوس را تخریب میکند . در آن زلزله چه بسیار خانه ها که ویران نشد و چه بسیار مردمانی که عزیزانشان را از دست ندادند یا مجبور به کوچ اجباری از شهر و دیار آبا و اجدادیشان نشدند .
.
راوی میگفت من هم که در آن روزگار نوجوانی بودم به همراه مادرم که تنها بازمانده از خانواده بودیم از فردوس کوچ کردیم و به مشهد آمدیم و در خانه خان دایی ساکن شدیم . از آن حادثه سالها گذشت و دست تقدیر مرا به فردوس کشانید .  شهر به همت مردمانش از اولش هم بهتر شده بود ، اما آنچه که توجه من را بخود جلب کرد گنبد و مناره ای بود که در نزدیکی خانه پدری درست در همان خرابه ای که به همراه بچه های محل روزگار کودکی را سپری کرده بودیم ، سر به آسمان کشیده و خود نمای میکرد . بعد از پرس و جو بسیار کاشف به عمل آمد که آن امامزاده ای است ساخته دست روحانیون و ریش سفیدان شهر ، چون آنها در زمان بازسازی شهر فهمیده بودند که دلیل رونق گرفتن طبس امام زاده ای است که در نزدیکی ترمینال آن شهر قرار دارد ، و آنقدر بازار آن امام زاده گرم است که حتی از فردوس هم به پابوس آن حضرت میروند ، لذا با شعار چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است تصمیم به ساخت امام زاده ای در فردوس میگیرند ، و چه مکانی بهتر از آن خرابه که روزی تفریحگاه بچه های محل ما بوده است . الغرض کارو بار امام زاده جدید التاسیس آنقدر میگیرد و آنقدر چو میندازند که امروز فلان کور را شفا داد و فلان لال را زبان داد و فلان اخته را قوت باروری داد که نه تنها اهل فردوس بلکه از شهرها و روستاهای دور و نزدیک هم مشتاقان او به زیارت میآیند .
.
اما تراژدی از آنجا شروع میشود که خیلی از همان مردمانی که در ساخت و ساز همان بارگاه جعلی بیل و کلنگ میزدند و خشت و آجر به دوش میکشیدند ، امروز در قید حیاتند و خود در خط مقدم زیارت امام زاده قرار دارند .
.
پیرمرد دانایی میگفت که تمامی مردم فردوس میداند که اینجا نه امامزاده است و نه چیز دیگری ، فقط قلکى است برای چاپیدن امت ، اما از ترس همدیگر جرات نمیکنند که به زبان بیاورند ، و چون شهر کوچک است و اغلب همه همدیگر را میشناسند ، و خبرها زود از یک کلاغ به چل کلاغ میشود ، عطای افشاگری را به لقاى زیارت امامزاده بخشیده و زبان در کام گرفته اند .
.
و اما تاریخ همچنان تکرار میشود . شرح حال امروز ما هم دست کمی ندارد ، همین چند وقت پیش بود که امامزاده بیژن را در شهر چرخاندند و به مردم قالب کردند ، و صدا از هیچکس در نیامد . نمیدانم الاایحال روزگار امروز ما در این سالهای علم و تکنولوژی چندان با آنزمان ها فرقی نکرده ، شاید اگر روزی این داستانها را برای نوه هایمان تعریف کنیم ، فرصتی باشد که بتوانیم یک شکم سیر به آنچه بر تاریخ و تمدن کشورمان رفته است بخندیم !