وصیت نامه برتولت برشت ( به آیندگان )

 این شاهکار در سال ۱۹۳۹ زمانی که برشت در دانمارک و در شرایط سخت تبعيد بسر میبرد سروده شده و از این شعر به عنوان وصیت نامه معنوی او نام برده اند

.

به آيندگان

.

راستي كه در دوره تيره و تاري زندگي مي كنم:
امروزه فقط حرفهاي احمقانه بي خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بي احساسي خبر مي دهد،
و آنكه مي خندد، هنوز خبر هولناك را نشنيده است.
اين چه زمانه ايست كه
حرف زدن از درختان عين جنايت است
وقتي از اين همه تباهي چيزي نگفته باشيم!
كسي كه آرام به راه خود مي رود گناهكار است
زيرا دوستاني كه در تنگنا هستند
ديگر به او دسترس ندارند.
اين درست است: من هنوز رزق و روزي دارم
اما باور كنيد: اين تنها از روي تصادف است
هيچ قرار نيست از كاري كه مي كنم نان و آبي برسد
اگر بخت و اقبال پشت كند، كارم ساخته است.
به من مي گويند: بخور، بنوش و از آنچه داري شاد باش
اما چطور مي توان خورد و نوشيد
وقتي خوراكم را از چنگ گرسنه اي بيرون كشيده ام
و به جام آبم تشنه اي مستحق تر است .
اما باز هم مي خورم و مینوشم
من هم دلم مي خواهد كه خردمند باشم
در كتابهاي قديمي آدم خردمند را چنين تعريف كرده اند:
از آشوب زمانه دوري گرفتن و اين عمر كوتاه را
بي وحشت سپري كردن
بدي را با نيكي پاسخ دادن
آرزوها را يكايك به نسيان سپردن
اين است خردمندي.
اما اين كارها بر نمي آيد از من.
راستي كه در دوره تيره و تاري زندگي مي كنم.
II
در دوران آشوب به شهرها آمدم
زماني كه گرسنگي بيداد مي كرد.
در زمان شورش به ميان مردم آمدم
و به همراهشان فرياد زدم.
عمري كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
خوراكم را ميان معركه ها خوردم
خوابم را كنار قاتلها خفتم
عشق را جدي نگرفتم
و به طبيعت دل ندادم
عمري كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
در روزگار من همه راهها به مرداب ختم مي شدند
زبانم مرا به جلادان لو مي داد
زورم زياد نبود، اما اميد داشتم
كه براي زمامداران دردسر فراهم كنم!
عمري كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت .
توش و توان ما زياد نبود
مقصد در دوردست بود
از دور ديده مي شد اما
من آن را در دسترس نمي ديدم.
عمري كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
III
آهاي آيندگان، شما كه از دل توفاني بيرون مي جهيد
كه ما را بلعيده است.
وقتي از ضعفهاي ما حرف مي زنيد
يادتان باشد
از زمانه سخت ما هم چيزي بگوييد.
به ياد آوريد كه ما بيش از كفشهامان كشور عوض كرديم.
و نوميدانه ميدانهاي جنگ را پشت سر گذاشتيم،
آنجا كه ستم بود و اعتراضي نبود.
اين را خوب مي دانيم:
حتي نفرت از حقارت نيز
آدم را سنگدل مي كند.
حتي خشم بر نابرابري هم
صدا را خشن مي كند.
آخ، ما كه خواستيم زمين را براي مهرباني مهيا كنيم
خود نتوانستيم مهربان باشيم.
اما شما وقتي به روزي رسيديد
كه انسان ياور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوري كنيد !

من یک فرصت طلبم !

من طرفدار كمونيسم ام
من طرفدار سوسياليسم ام
و هم طرفدار سرمايه داري
چون فرصت طلب ام.
هستند كساني كه در اپوزيسيون اند
مطالباتي دارند، معترض اند
من فقط يك كار مي كنم
كتم را پشت و رو مي كنم (۱)
هميشه طرف مناسب اش!
از سوء استفاده چي ها نمي ترسم
از هوچي ها نمي ترسم
به رأي دهندگانم اعتماد مي كنم
و از آنها براي پر كردن جيبم استفاده مي كنم
هستند كساني كه در اپوزيسيون اند
مطالباتي دارند، معترض اند
من فقط يك كار مي كنم
كتم را پشت و رو مي كنم
هميشه طرف مناسب اش!
من عضو همه ي حزبهايم
من تبعه ي همه ي كشورهايم
من از مؤمنين ام
من سركرده ي ملحدين ام
هستند كساني كه در اپوزيسيون اند
مطالباتي دارند، معترض اند
من فقط يك كار مي كنم
كتم را پشت و رو مي كنم
هميشه طرف مناسب اش!
من داد مي كشم: زنده باد انقلاب
داد مي كشم: زنده باد قانون
داد مي كشم: زنده باد تظاهرات
داد مي كشم: زنده باد همكاري با دشمن.
من هرگز نه مخالفت مي كنم
نه مطالبه اي مي كنم و نه اعتراض.
من فقط يك كار بلدم
كه كتم را پشت و رو كنم
كتم را پشت و رو كنم
اما هميشه طرف مناسب اش!
آنقدر كتم را پشت و رو كرده ام
كه از هر طرفش چاك خورده است
در انقلاب آينده
شلوارم را پشت و رو مي كنم.

(ژاك دوترون)

.

.

.

پی نوشت : (۱) معادل رنگ عوض کردن

داستان امام راحلی که برای عروس خود ، اشعار عاشقانه میسرود !

بدون شک یکی از سیاهترین برگه های حکومت دستاربندان اسلامی بر میهن عزیزمان ، قتل و عام خونین زندانیان سیاسی و دگراندیشان در تابستان ۶۷ بود . تابستان شومی که فقط در مرداد و شهریورش به روایت اسناد متقن و تاریخی قریب به ۵۰۰۰ زندانی در زندانهای منحوس خمینی به زیر خاک فرستاده شدند . درست در همان روزگار که جامعه جهانی و محافل بین المللی از این جنایت خوبین عليه بشریت در شوک و گیجی مفرط بسر میبرد ، اما امام امت ، خمینی جنایتکار بیکار نبود . او به همراه معشوقه عرفانی خود ( فاطى ) مشغول سرودن اشعار عاشقانه ی زنجیره ای بود که از مدتها پیش ادامه داشت . کسانی که حداقل یکبار دیوان اشعار خمینی را خوانده اند ، بدون شک دریافته اند که مخاطب بسیاری از اشعار او خانومی است بنام فاطى که بعضی از سرودها منتسب به او یا برای اوست . (۱)
.
.
اما فاطى اشعارعاشقانه خمینی کیست
.
.
او کسی نیست بجز فاطمه طباطبایی ، همسر حاج احمد خمینی و خواهر صادق طباطبایی کلاهبردار معروف اسلحه که شرح خیانت او به ملت ایران در شرایطی که مملکت در بحران جنگ به سر میبرد قبلا از نظرها گذشته است . 
شروع ماجرا
.
شخص فاطمه طباطبایی در این باره مینویسد ( ۲ ) » زمانی که به اقتضای رشته تحصیلی ، یکی از متون فلسفی را میخواندم ، بعضی از عبارت مبهم کتاب را در مواقع مناسب با امام در میان میگذاشتم و به مروز این پرسش و پاسخ به جلسه درس ۲۰ دقیقه ای تبدیل شد . «
و اینچنین ادامه میدهد که پند آموزی و روشنگری امام در قالب رباعى و در نهایت ایجاز آمده بود ، بجان دل نيوشيدم و آویزه گوش کردم و سرمست از حلاوت آن شدم . آنگاه دریافتم که نظیر چنین پیامهایی دریغ است ناگفته بماند . لفظ بیکران آن عزیز چنان بود که جرات اصرارم میداد و هر دم بر خواهش های من می افزود . تا آنجا که درخواست سرودن غزل کردم . و ایشان عتاب کردند که ، مگر من شاعرم ؟ و پس از چند روز چنین شنیدم :
.
.
عاشق نشدی اگر که نامی داری
دیوانه نه ای اگر پیامی داری
مستی نچشیده ای اگر هوش تراست
مارا بنواز اگر که جامی داری ( ۲ )
.
.
و بدین گونه بود که امام امت از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۷ یعنی به مدت پنج سال همراه با معشوقه عرفانی خود مشغول سرودن اشعار زمینی که از لب و جام و گیسوی یار حکایت داشت بود . و کمی آنطرف تر از جماران جوانان این مملکت ، در سیاهچال های اوین تجاوز و شکنجه میشدند و یا به صورت دسته جمعی تیرباران !
خمینی فقط در بهمن سال ۶۷ یعنی به مدت یکماه ۱۵ غزل و یک رباعى سرود و به عشقش تقدیم کرد ، کاری که حافظ با آن عظمت و بزرگیش هیچگاه نتوانست . از جمله غزلیات عاشقانه او میتوان به : قبله عشق ، هوای وصال ، فنون عشق ، همت پیر ، می چاره ساز ، و چندین مورد دیگر اشاره کرد .
.
.
و در پایان قصد نتیجه گیری از این مطلب را ندارم ، و نتیجه هرچه که باشد به درایت و شعور مخاطب واگذار میگردد .
.
.
.
.
.
.
پی نوشت  (۱)
فاطى که فنون فلسفه میخواند
در فلسفه فا و لام و سین میداند
امید من آنست که با نور خدا
خود را زبلای فلسفه برهاند
…………………….
فاطى ! تو و حق معرفت یعنی چه ؟
دریافت ذات بی صفت یعنی چه
ناخوانده الف به یا نخواهی ره یافت
ناکرده سلوک موهبت یعنی چه
.
.
پی نوشت (۲) : باده عشق – انتشارات سروش – صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران – چاپ اول ۱۳۶۸

زن فرودست ترین دنیاست / شاهکاری از جان لنون

چگونه مى توان از قدرت براى مردم دم زد بدون این که درکى از این داشته باشى که مردم شامل هر دو جنس است ( جان لنون )    

زن فرو دست ترين دنياست

آري چنين است ، بينديش و كاري بكن

مجبورش مي كنيم كه صورتش را رنگ كند و برايمان برقصد

اگر نخواهد برده باشد مي گويم دوستمان ندارد

اگر واقعي باشد مي گويم اداي مردان را  درمي آورد

او را تحقير مي كنيم اما وانمود مي كنيم كه روي سرمان جاي دارد

زن فرودست ترين دنياست  ،  آري چنين است

اگر باور نداري نگاهي به شريك زندگيت بينداز

زن برده ي بردگان است ،  آري بايد اين را فرياد كرد

مجبورش مي كنيم كه بزايد و بچه دار شود

بعد مي گذاريم يك مرغ چاق پير خانگي شود

به او مي گوئيم كه جايش در خانه است و بس

بعد سرزنش اش ميكنيم كه اجتماعى نیست 

و به درد دوستي نمي خورد

زن فرو دست ترين دنياست

زن برده ي بردگان است

شبانه روز در تلويزيون به زن توهين مي كنيم

تازه متعجبيم كه چرا شجاعت و اعتماد بنفس ندارد

جوان كه هست خواست آزادي را دراو مي كشيم

خودمان به او مي گوئيم هوشيار و زرنگ نباش

اما تحقيرش مي كنيم كه چرا اينقدر احمق هستی ! 

زن فرو دست ترين دنياست

آري چنين است  ، اگر باور نداري نگاهي به شريك زندگيت بينداز

زن برده ي بردگان است ، آري بايد اين را فرياد كرد

.

جان لنون در هشتم مارس ۱۹۸۰ در نزدیکی آپارتمان خود به ضرب ۴ گلوله مارک دیوید چَپمَن از پای در آمد و جاودانه شد 

راسیسم ، ناسیونالیسم ، دین / شاهکاری از احمد شاملو

بدون اغراق میتوان گفت ، شاملو در این شعر به سه معضل اساسی اشاره کرده است که میتوان ریشه اکثر جنگهای خونین و برادر کشی های جهان را به آنها مربوط دانست . راسیسم ، ناسیونالیسم ، دین . از جنگهای صلیبی گرفته تا به بردگی کشیدن سیاهان بدست سفید پوستان و جنگهای جهانی اول و دوم ، همه و همه از این سه عامل خارج نبوده اند .

افسانه ای از دوران قدیم منقول است که ، روزی حضرت نوح به همراه دو پسر خویش سام و حام بر روی عرشه کشتی خوابیده بوده که نگاه بادی وزیدن میگیرد و پوشش روی پای نوح را کنار میزند و عورت وی نمایان میشود . مردم با دیدن این صحنه شروع به خندیدن میکنند . سام ناراحت میشود و پارچه را به جای اول باز میگردند . اما حام که میبیند مردم از این صحنه خنده شان گرفته است ، باز پارچه را پس میزند . و باز مردم میخندند . این کار آنقدر ادامه پیدا میکند که نوح بیدار میشود . وقتی جریان را میفهمد ، بسیار عصبانی شده و حام را اینگونه نفرین میکند که : خداوند آسمان و زمین آب پشت تورا خشک گرداند ، و آنچه از تو و بعد از تو زائیده میشوند کنیز و غلام گردند . به همین دلیل است که فرزندان حام همگی سیاه پوستند و باید تا ابد به خاطر گناه پدرشان پست زندگی کنند و مجازات شوند . در یکی از بند های این شعر شاملو به این داستان اشاره میکند ، و این خود سندی است از ماهیت راسیسم و آنچه به مدت چند هزار سال به مردم آن روزگار رفته و نشان گر قدمت این تفکر ضد بشریست .

غوغا بر سر چيست؟

بىرنگان رنگيان را به بردگى مىخوانند

مىگويند: به شهادت صريح سندى عتيق

نيم روزى در زمان هاى از ياد رفته

بازماندگان توفان بزرگ را بر عرشه كشتى

به نمايش شرمگاه پدر مشترك مان

از خنده بىتاب كرديد

حاليا عارفانه به كيفر خويش تن در دهيد!

غوغا بر سر چيست؟

بيكارگان هر گروه كنايتى ظريف را به نيش خنجر

گرد بر گرد خويش

خطى بر خاك كشيده بودند

كه اينك قلمروى مقدس ما!

و كنون را بر سر يكديگر تاخته اند

كه پيروزمند مقدس تر است!

چرا كه اين برسختن را ميزانى ديگر به دست نيست

هياهو از اينجاست!

جنگاوران خسته شمشير در يكديگر نهاده اند تا حق كه راست!

غوغا بر سر چيست؟

ظلمت پوشانى از اعماق برآمده اند كه مجريان فرمان خداييم

شمشيرى بىدسته را در مرز تباهى و انسان نشانده اند

و بر سفره يى مشكوك جهان را به ساده ترين لقمه يى بخش كرده اند

ما و دوزخيان!

فرمان خدايم!

فرمان خدا چيست؟ خدا!!!

مختصری درباره شاهدخت زیب النسا متڂلص به ( مخفی )

زیب النسا بزرگترین دختر اورنگ زیب عالمڱۑر ( محی الدین محمد ) پادشاه گورکانی و از مادری ایرانی تبار با نام دلرس بیگم بود . او شاعری چیره دست و بداهه سرایی کم نظیر بود . به طوری که گویند شبی در محفل پدرش شب شعری برپا بوده و اورنگ زیب چهار کلمه ی بیگانه ، چشم ، وطن ، دل را مطرح میسازد و میگوید که هر کس بتواند این چهار کلمه را در یک بیت جمع نماید ، الماسی گرانبها جایزه میگیرد . تمامی شاهزادگان و شعرا هر کدام طبع خود را آزموده و ابیاتی را میسازند ، و زیب النسا هم این بیت را میسراید

بیگانه وار میگذری از دیار چشم » ای نور دیده حب وطن در دل تو نیست ؟

با این بیت او در مسابقه برنده میشود و الماس را صاحب میگردد . چنان که میگویند زیب انسا تا آخر عمر هیچگاه ازدواج نکرده ، اما آنچه که از شواهد تاریخ پیداست ، بین او و عاقل خان که در جایی از وی به عنوان غلام دربار و در جایی از او به عنوان استاندار لاهور نام برده شده معاشقه ای برقرار بوده و آن دو در فرصتهایی که پیش می آمده خلوت میکردند و دیوانه  وار همدیگر را دوست داشته اند . روزی عاقل خان دو بیت شعر زیر را برای زیب انسا میفرستد و در آن از فراق یار شکایت میکند و آرزو میکند که وی را ببیند :

بلبل رویت شوم گر در چمن بینم ترا / میشوم پروانه گر در انجمن بینم ترا

خود نمایی میکنی ، ای شمع محفل خوب نیست  / من همی خواهم که در یک پیرهن بینم ترا

اما زیب در ابیات زیر به او گوشزد میکند که دیدن او تنها از روی جمال میسر نیست ، و گاهگاهی هم او را باید در سخنها و اشعارش جستجو کرد :

بلبل از گل بگذرد گر در چمن بیند مرا / بت پرستی کی کند گر برهمن بیند مرا

در سخن ( مخفی ) شدم مانند بو در برگ گل / هر که دارد میل دیدن در سخن بیند مرا

او در قصر زیبایی در اورنگ آباد هندوستان زندگی میکرد و همیشه میزبان شاعران و شاهزادگان بود ، اوقات را به سرودن شعر و یا گوش دادن می گذارند . زیب در سال ۱۶۳۸ میلادی متولد شد و در سال ۱۷۰۲ میلادی در ۶۴ سالگی بدرود حیات گفت . محل درگذشت او شاه جهان آباد دهلی است . از او دیوان اشعاری در دست است با نام دیوان زیب النسا ( مخفی ) . و اینک نمونه ای از شعر او :

ما که چون مجنون ز سودای جنون دیوانه ایم

دوست با اهل جنون و دشمن فرزانه ایم

شیشه ی ما خواه پر باشد ز می خواهی تهی

ما خمار آورده ی جام می جانانه ایم

بسکه دل آزرده ایم از صحبت اهل جهان

روز و شب در فکر ترک این کهن ویرانه ایم

ما خماری مستی شبهای مستان دیده ایم

از صمیم قلب بدخواه می میخانه ایم

قدر گوهر نیست غواصی که در آرد برون

ور نه ماهم اندرین دریا در یکدانه ایم

شعله هرجا برفروزد از محبت در جهان

از برای سوختن هم شمع هم پروانه ایم

صرف لهو و لعب شد عمر گرانمایه، هنوز

روز و شب مخفی چو طفلان گوش بر افسانه ایم

پخش گسترده ی شجره نامه تصویری ( خ . ر ) در قم ، به همراه داستان شب خواستگاری معظم اله

 

نشسته بود فقیهی به صدر مجلس درس 

بجای لفظ << عن >> اندر کتاب خود << من >> دید

قلم تراش و قلم بر گرفت و << من >>  << عن >> کرد

سپس که داشت در آن باب اندکی تردید

یکی ز طلاب این دید و گفت با دگران

جناب آقا<< عن >> کرد جمله << عن >> بکنید !

 

به همراه این شجره نامه ی تصویری ، داستان شب خواستگاری معظم اله هم به صورت شعر، توسط مداحان درباری گرد آوری شده که بدون دخل و تصرف در زیر میاوریم :

خری آمد به سوی مادر خویش / بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش ؟

برو امشب برایم خواستگاری / اگر تو بچه ات را دوست داری

خر مادر بگفتا ای پسر جان / تورا من دوست دارم بهتر از جان

زبین این همه خر های خوشگل / یکی را کن نشان چون نیست مشکل

خرک از شادمانی جفتکی زد / کمی عرعر نمود و پشتکی زد

بگفت مادر به قربان نگاهت / به قربان دو چشمان سیاه ات

خر همسایه را عاشق شدم من / به زیبایی نباشد مثل او زن

بگفت مادر برو پالان به تن کن / برو اکنون بزرگان را خبر کن

به آداب و رسومات زمانه / شدند داخل به رسم عاقلانه

دو تا پالان خریدند پای عقدش / به افسار طلا با پول نقدش

خریداری نمودند یک طویله / همانطوری که رسم است در قبیله

خر عاقد کتاب خود گشایید / وصال عقد ایشان را نمایید

دوشیزه خر خانوم  آیا رضایی؟ /  به عقد این خر خوشتیپ در ایی ؟

یکی از حاضران گفتا به خنده / عروس خانوم به گل چیدن برفته

برای بار سوم خر بپرسید / که خر خانوم سرش یکباره جنبید

خران عرعر کنان شادی نمودند / به یونجه کام خود شیرین نمودند

به امید نشاط و شادمانی /  برای این دو خر در زندگانی

البته ناگفته نامند که پخش شجره نامه معظم اله و داستان شب خواستگاری او با مخالفتهایی هم روبرو شد . مخالفین بر این عقیده بودند که این قدر لطف و اکرام در حق معظم اله نادیده گرفتن خدمات << خر عیسی >> است به همین منظور نظر یکی از مخالفان را هم به صورت شعر در زیر میاوریم :

خر عیسی ست که از هر هنری باخبر است / هر خری را نتوان گفت که صاحب هنر است

خوش لب و خوش دهن و چابک و شیرین حرکات / کم خور و پر دو و با تربیت و بار بر است

خر عیسی را آن بی هنر انکار کند/ که خود از جمله ی خرهای جهان بی خبر است

قصد راکب را بی هیچ نشان میداند / که کجا موقع مکث و مقام گذر است

چون سوارش بر مردم همه پیغمبر بود / او هم بر خر ها همه پیغامبر است

حال ممدوحين زین چامه بدار ای هوشیار / که چو من مداح بر مدح خری مفتخر است

من به جز مدحت او مدح دگر خر نکنم / جز خر عیسی ، گور پدر هر چه خر است

طبق اخبار رسیده طرفداران خر از شنیدن این شعر عصبانی میشوند و گویا رم میکنند ، نویسنده ی بینوای این چامه  را به باد کتک میگیرند و تا اکنون خبری از حال و روز شاعر بخت برگشته در دست نیست .

 

از سگ پرستی ، تا سگ کشی ، یک دست ، و یک چاقو !

 

در میان انسانهایی که به حیوانات علاقه دارند ، سگ جایگاهی مخصوص و بسیار والایی دارد . هستند کسانی که جز سگ مونس و همدمی ندارند و هستند کسانی که سگ را با وفا ترین  و غمخوار ترین رفیق بی کلک و یاروغار روزهای پیری و کوری میدانند . اما در همین دنیایی که ما زندگی میکنیم ، انسانهایی هم هستند که پا را از این امر فراتر گذاشته و به سگ به عنوان موجودی مقدس ، یا خدایی بی مانند نگاه میکنند . به هر روی این هم طرز فکری است که تا زمانی که در حریم شخصی است ، مورد احترام هر انسان آزاده ای خواهد بود . فارغ از این که درست باشد یا اشتباه . افرادی هم هستند که همین موجود مقدس و خدایگان دیگران را در بازارها سلاخی میکنند و گوشت آنرا به فروش میرسانند . کشور کره جنوبی یا چین با بیش از یک میلیارد و سیصد میلیون نفر جمعیت نمونه ی بارز و در بر گیرنده هر دو طیف از اینگونه افراد است . تصویر اول متعلق به فردی است که سگ را میپرستد ، به پایش افتاده و او را ستایش میکند . تصویر دوم متعلق به یکی از بازارهاست که به صورت کاملا علنی سگ را قربانی میکند و گوشتش را به فروش میرساند . بی آنکه به آن بیاندیشد که سگ در نزد عدە ای از هم میهنانش نماد تقدس و باوری خدایی است . به نظر من آنها به این باور رسیده اند که عقیده و دیدگاه هر فرد برای خود آن فرد است که محترم و قابل پسند است ، ولی همین که از حیطه ی شخصی خارج شد و به مهلکه ی عمومی پای گذاشت ، هیچ الزامی برای احترام به عقاید فردی در کار نیست ، به راحتی میشود به نقدش کشید یا گوشتش را کباب کرد و خورد . آنها برای  یافتن این مفهوم نه آموزش خاصی دیده اند و نه آزمونهایی پیچیده را پشت سر گذاشته اند . اما به راستی ما را چه میشود که در همین فضاهای مجازی که اکثر کاربران و استفاده کنندگان آن جز متمولین و فرهیختگان جامعە هستند و اکثرشان تا حدود بسیار زیاد قوانینی که انسانهای جهان را به آزادی رهنمون ساخته را میدانند ، باز هم این لایه ی مقدس چند هزار ساله باعث میشود که حرف همدیگر را تاب نیاوریم ، نظر مخالف را نشنویم ، و به این گمان باشیم که آن چیز که برای ما مقدس است الزما باید برای دیگری هم مقدس باشد ؟ بارها دیده شده که نقدی منصفانه و بدور از توهین و افترا هم مورد حمله قرار گرفته و به آن تاخته شده است . اگر معتقد به دموکراسی و آزادی بیان هستیم برایش حد و مرز قائل شدن همان معنای ( مشروطه ی مشروعە ی ) صد و اندی سال پیش خواهد بود . یعنی در جا زدن در تاریخ ! اگر این است حال و روز فرهیختگان ما پس بدا به حال آن روستایی ی ساده دل که فریب مکر دغل بازان دینکار را خورده و به وعده ی بهشت موهوم ، دنیا و حیات واقعی را به رایگان به مکاران آخرت فروش واگذارده است . امیدوارم با دیدن این دو عکس در کنار هم به این موضوع پی ببریم که هیچ چیز در دنیا آنقدر مقدس نیست که نتوان آنرا نقد کرد . در پایان هم به خاطر اینکه سگان عالم از ما شاکی نشوند و با خود نگویند که از اسم و رسم و عکس ما به نفع حقایق تلخ ولی واقعی ی پیرامون خود بهره جسته اند و در نهایت ما را متهم به نقض حریم شخصی و کپی کاری ننمایند این شعر را هم که سروده ای بسیار زیبا از ( کامرزم عا شوری) است را تقدیم میکنم به همه ی سگان عالم :

سگ همسایه جهید

شور یک شهوت نوخواسته در دل بودش

به خیالش که همه در دل شب در خوابند

چه کسی میداند سگ همسایه کجاست !

سگ همسایه پرید

با نگاهی که ازآن شهوت و خون میبارید

پشت پا زد به همه تکلیفش!

او که در عهد و وفا وارث اجدادش بود !

مظهر عهد و وفا در عطش چیست کنون ؟!

دهکده آرام است/ جز صدای دل آشفته این خوارسگ بیچاره

مابقی خاموشند/ (ظاهرا خاموشند !)

با توام ماه جهان تاب!/ کجایی امشب/ ز نبودت ای وای /چه شدست دهکده را ..

سگ همسایه رسید /

سگ همسایه رسید / بر سر مقصد پوچ

بوی معشوقه او / همچنان پابرجاست

عطر گرم نفس یار عزیزش جاریست

بوی تند عرق یک سگ ولگرد هنوز

بر سر بستر پوشالی یار

همچنان پابرجاست

او دگر تنها نیست / یک سگ دیگر هم

با خود اندیشیدست

همگی در خوابند

سگ همسایه به چند؟!

چه کسی میداند؟!

چه کسی می بیند!

دهکده آرام است / باز مردم خوابند (ظاهرا درخوابند!)

چه کسی میداند /سگ همسایه کجاست !

برای فریدون فرخزاد ، مردی که حصار تن را شکست و جاودانه شد

 

۱۶ امرداد سالمرگ دکتر فریدون فرخزاد – درست در زمانی که وحشت حکومت دست نشانده اسلامی حتی مرزهای ایران را در نوردیده بود ، فریدون فرخزاد اولین هنرمندی بود که در خارج از کشور آن تابو را شکست و در کنار مردمی زخم خورده و بی سرزمین ایران قرار گرفت و از عشق و زندگی و مادیات گذشت و آموزگار وطن دوستی شد. او تنها بود اما پنداری هزار – در آنزمان حتی هنرمندانی که روزی آرزویشان شرکت در برنامه ( میخک نقره ای ) و بودن در کنار او را افتخار کاری خود میدانستند در تبعيد او را تنها گذاشتند . فریدون فرخزاد به تنهایی پرچم مبارزه را دست گرفت و شهر به شهر و کو به کو فریاد در گلو خفته ملت ایران را فریاد کرد . از امریکا و کانادا گرفته تا دور افتاده ترین شهر های سوئد ، حتی در جمعهای ۲۰ نفری حاضر می شد ، بلکه وجودش آرامش بخش و تسلی دهنده کسانی باشد که در ایران برایاش دست میزدند و تشویقش میکردند. فریدون فرخزاد نان و نمک  ملت ایران را خورد حرمت نان و نمک را تا پای جانش نگاه داشت . در جایی خود او میگوید: << من با تشویق ملت و با پول ملت معروف و محبوب شدم ، خوب زندگی کردم اکنون وظیفه دارم در غم و بیچارگی مردمم شریک باشم >> اسلحه او شعر بود و صدا و با اجرای آخرین ترانه اش با نام ( سمفونی مرگ ) با بیش از ۳۰ ضربه چاقو از چشمها پنهان شد و به قلبها پیوند خورد . زمانی او برای ما می خواند ای شرقی غمگین ، و امروز ما برای او میخوانیم : ای شرقی غمگین وقتی آفتاب تو رو دید / تو شهر بارونی بوی عطر تو پیچید / شب راهشو گم کرد تو گیسوی تو گم شد / آفتاب آزادی از تو چشم تو خندید / ای شرقی غمگین تو مثل کوه نوری / نزار خورشیدمون بمیره / تو مثل روز پاکی مثل دریا مغروری / نزار خاموشی جون بگیره / . و بدین گونه بود که او حصار تن را شکست و جاودانه شد. حتی خفاشان از نور گریزان نمیدانستند که میتوان آواز خوان را کشت ، اما صدا را هرگز …از آن پس فریدون فرخزاد هر ساله در تاریخ ۱۶ امرداد در قلبهای دوست دارانش دوباره متولد میشود و بدون شک تا زمانی که هنر و موسیقی معترض وجود داشته باشد نام فریدون فرخزاد همچون نگینی بر آن خود نمایی میکند . یادش گرامی و جایش سبز باد .